آن گفتگويي که معمولا در تنهايي يا در خاموشي و روشني ذهنتان با خودتان داريد همان رفتاري است که از درون شما به برون تراوش ميکند. اگر گفتگويي پر از شک و ترديد، پر از نقد و اشکال از خودتان و مملو از پيشبينيهاي فاجعهبار نسبت به اهدافتان باشد قطعا شما را در آينده و در مسير رسيدن به روياهايتان با مشکل رو به رو ميسازد. با اين حال هيچ کس نبايد در برابر هجوم افکار منفي خود عقبنشيني کند و ميتواند بالاخره کنترل افکار مختلفي که به ذهنش ميرسند را به دست گيرد.
ذهن مانند عضلهاي است که تمرينات فيزيکي و آگاهانه ما به توقف افکار خودآزارانه و منفي کمک ميکند. شايد به همين دليل است که روانشناسان بيش از اين که به هر ترفند درماني متوسل شوند به رفتار درماني شناختي روي ميآورند تا فرد خودش در طولانيمدت و با تمرينات مختلف بتواند ذهنش را تربيت کند و در نهايت تغييرات عظيم ايجاد کند.
رفتاردرماني شناختي در حقيقت درماني از طريق صحبت کردن با بيمار است که در مرحله اول رواندرمانگر تلاش ميکند طرز تفکر بيمار نسبت به خود و پيرامونش را بشناسد. سپس در مرحله دوم سعي دارد مسائل و مشکلاتي که موجب تولد اختلالات رواني در فرد شده را پيدا کند.
آن چه که امروز قرار است براي کمک به شما در کنترل افکار و ذهنتان در دانشگاه زندگي معرفي کنيم در واقع بخشي از همان مهارتهاي رفتار درماني شناختي است. اين مراحل کمک ميکنند تا ذهنتان از دام امواج منفي عظيمي که گاه به گاه به سمتتان هجوم ميآورند رها شود.
تحقيقات نشان داده که بخش زيادي از هيجانات اجتماعي افراد در روابط متقابلشان با تکنيکهاي زير کاهش يافته و توانستند کنترل افکار خود را به دست گيرند:
افکار مثل “هرگز نميشود”، “فايدهاي ندارد”، همه چيز را خراب ميکنم” و “نميتوانم” از جمله امواج منفي و مخربي هستند که با غيبگوييهاي منفي شما ممکن است تحقق يابند! همان طور که ميدانيد مدتها است که همه باور دارند افکار مخالف ما، ما را از رسيدن به افکار مثبتمان بازميدارند. اما خوشبختانه هميشه راههايي براي تسلط بر همين افکار منفي و بلااستفاده که هيچ فايدهاي براي ما و موفقيت ما ندارند وجود دارد. مثلا همان لحظه که با خودتان ميگوييد ” چه کسي مرا با اين سابقه کار استخدام ميکند؟”، فکر مثبت و خنثيکننده آن را تکرار کنيد. مثلا بگوييد که قطعا اگر تلاش کنم جايگاهم هر چه که باشد از الان بهتر ميشود.
راه ديگر آن است که همان لحظهاي که در حال تخمين شانس موفقيت خود هستيد و ميگوييد ” هيچ شانسي ندارم”، شواهد موجود را هم در نظر بگيريد که شايد يک درصد شانس شما را براي موفقيت بالا ببرد. مثلا ممکن است در آزمون قبول نشوم اما شانس قبولي هم وجود دارد.
گاهي خود مغز ما به صورت مستقيم قدرت کنترل افکار را به دست ما ميسپارد. مثلا همان لحظهاي که ذهنتان به شما فشار ميآورد که با وجود اين وضعيت امکان ارتقا گرفتن براي شما غيرممکن است، يک چالش مفيد شکل بگيرد. به اين شکل که ذهن مثبت شما يک قدم جلوتر از افکار منفيتان قرار بگيرد و اگرچه تصور شما اين است که نميتوانيد موفق شويد اما خودتان را به ديدن باريکههاي نور در مسير تاريک عادت ميدهيد.
اگر مسير زندگي خود را گم کرده ايد
اينجا را کليک کنيد
درباره این سایت